تمدن و فرهنگ
موضوع این هفته را باز به تمدن و فرهنگ اختصاص می دهم.
ابتدا لازم می دانم مطرح کنم، لازم است محقیقین تاریخ اثر فرهنگ و نقش آن را در تشکیل، ادامه، قدرت یافتن و نابودی یک تمدن بررسی کنند. به نظر می رسد تا به حال تنها تلاش شده است که موضوع گسترش و جنگها در تمدنها را بررسی نمایند.
با اینکه تخصصی در تاریخ ندارم، با جستجو در جاهای مختلف زمان شروع و پایان حکومتهای چند هزار سال گذشته یا حکام ایرانی را پیدا کردم و در این شکل آورده ام.
هدف بنده از آوردن این اطلاعات نگاهی به طول عمر سلسله های حاکم بوده است. دین اکثر ایرانی ها تا حدود قرن دوم یا سوم هجری زرتشتی بوده است. تاریخ دانان ادعا می کنند که نزدیک به سه قرن طول کشید تا مسلمانان در ایران نسبت به زرتشتیان اکثریت را داشته باشند. در دیاگرام تهیه شده، به طول زمانی هر سلسله توجه شود. به نظر بنده، طول زمانی زیاد برای هر سلسله حکومتی نشان از ثبات و پایداری جامعه دارد. هخامنشیان را می توان از این موضوع مستثنی دانست، چون آنها با نیروی قوی ای مانند اسکندر روبرو شدند. اسکندر فردی قوی و تحصیل کرده بود. او با دیگر فاتحان ایران متفاوت بود. او را نباید نظیر چنگیز دانست. جامعه ایرانی دچار ضعف فرهنگی نبوده است و اسکندر مخرب تمدن نبود. اسکندر نیز به این موضوع اذعان داشته است. او وصلت بین ایرانیان و یونانیان را تشویق نموده است. می توان مجموع هخامنشیان و اشکانیان را یک سلسله دانست که جمعا حدود 800 سال در ایران حکومت کرده اند. بعد از آنها ساسانیان بیش از 400 سال در ایران حاکم بودند.
سلسله عباسی را در مجموع سلسله های ایرانی آورده ام. درست است که خلفای عباسی عرب بودند. ولی نگاه به حاکمیتهای ایرانی دوره عباسی بسیار مهم است. کوتاه بودن عمر این حکومتها مطلب دیگری را بیان می کند و نشان از مشکل فرهنگی جامعه نبوده است. ثبات خلفای عباسی نشان از فرهنگ مناسب مردم برای داشتن نظام پایدار بوده است. خلفای عباسی و تشکیلات وابسته به آنها سعی در شکست حکومتهای ایرانی داشتند. توجه شود به رشد علم و به وجود آمدن تمدن اسلامی و اینکه عمر نسبتا کوتای سلسله های ایرانی باعث کم رنگ شدن علم نشده است. جوامع از کوتاهی عمر حکومتها سودی نمی برند.
بنده سعی دارم نگاه دیگری به تمدنها داشته باشم.
به دلایل دیگر، نظام حکومتی عباسی (نه خلیفه عباسی) را ایرانی قلمداد می کنم. دانستن واقعیت ها مهم است. هارون الرشید در سال 194 هجری در سن 46 سالگی فوت کرد. او در توس به خاک سپرده شد. او در شهر ری تولد یافت. وزیر اعظم او یک برمکی بود. زمانی که برمکیان حکومت عباسی را مدیریت می کردند، هنوز 50 درصد مردم ایران مسلمان نبودند. برمکیان اصالتا گردانندگان معبد نوبهار بلخ بودند که از ابتدا وارد دستگاه عباسیان شدند.
دیگر اینکه بغداد یک شهر عربی نیست. به نقشه امروزی شهر بغداد توجه کنید. نزدیکی این شهر به مداین و تیسفون و کاخ کسری گواه ادعای بنده است. چگونه ممکن است که بغداد یک شهر عربی باشد و ساسانیان مرکز حکومتی خود را در آنجا قرار داده باشند. حتی شهر بصره را یک شهر عربی نمی دانم و «اعراب» خوزستان عرب نیستند. اینها به زبان عربی صحبت می کنند. همانگونه که مردم لبنان و سوریه و مصر و لیبی و … به عربی صحبت می کنند. آنها عرب نیستند. امروزه با آزمونهای ژنتیک می توان این امر را ثابت کرد. اعراب به شبه جزیره عربستان محدود می شوند. مردم شبه جزیره عربستان هم به این موضوع اعتقاد دارند ولی چندان ابراز نمی کنند.
باز گردم به موضوع اصلی بحث که جایگاه فرهنگ در تمدن ها است. بعداز فروپاشی دوران عباسی، فرهنگ در ایران رو به کم بها شدن گرفت. عمر سلسله های مختلف، از نظر اینجانب، نشان از این موضوع است. البته در کنار ضعیف شدن بعد فرهنگ کم بها شدن علم و عقب افتادگی ها در زمینه های دیگر هم داشته ایم. در این دیاگرام طول عمر خلفای عثمانی را نیز آورده ام. این سلسله حکومتی که مقر آن در منطقه ترک نشین آناتولی بود حدود 50 سال پس از پایان حاکمیت عباسی موجودیت یافت و بیش از 6 قرن عمر داشت. مسلماً مرگ آن ریشه فرهنگی و اخلاقی داشته است. به نظر بنده خلفای عثمانی مانند هر تمدن دیگر سه مرحله اصلی داشته است. مرحله اول که به نام تکوین می نامم. در این مرحله توجه نظام به ساختارهای فرهنگی، اقتصادی و علمی جامعه است. این مرحله برای نظام عثمانی نزدیک به دو قرن طول کشید. مرحله دوم را ورود به دوران امپراطوری می نامم. در این دوران نظام قدرت نظامی و اقتصادی تمدن به فکر گسترش می افتد. بخشی از این تفکر قابل توجیه است. معمولاً در این مرحله موضوع ایدئولوژی برای توجیه گسترش به کار گرفته می شود. به عنوان مثال اسلام برای عثمانی ها دلیلی برای گسترش بود. در تمدن حاکم حاضر بر دنیا بهانه دموکراسی عامل گسترش و به کار گیری زور علیه کشورهای مختلف است. در هر صورت امپراطوری عثمانی در چند سال بعد به گسترش سرزمینهای خود توجه کرد.
دقت شود در ایران معاصر دوران عثمانی چه وضعی وجود داشته است. بعد از فروپاشی حکومت عباسی، حاکمیت ایلخانیان، حکومتهای ملوک الطوایفی ناپایدار و نهایتاً برای مدتی بیش از یک قرن حاکمیت زور توسط تیموریان شیرازه فرهنگی، علمی و اقتصادی را از این مرز و بوم گسست. نشانی از آن شکوفایی علمی که در خراسان و خوارزم و ری و … وجود داشت دیگر نبود. ولی در دولت عثمانی پیشرفتهای علمی تقریبا مشابه دوران تمدن اسلامی ادامه داشت. شاه اسماعیل صفوی مجبور بود با شمشیر در برابر توپ بجنگد. قبل از کشف واکسن در اروپا، اقدامهایی مشابه آن در جامعه عثمانی انجام شده بود. امروز اگر به دنبال نسخ خطی دوران اسلامی باشیم، آنها را باید در استانبول بیابیم. در هر صورت، ایران در این دوران سلسله صفوی را که باز ترک تبار بودند پذیرفت. آنها پایتخت خود را برای مقبولیت به قزوین و بعد به اصفهان منتقل کردند. مقداری به علم و اخلاق توجه شد. اوج آن در دوران شاه عباس بود. ولی اگر می خواهید نظام عثمانی را با نظام صفوی مقایسه کنید باید به چند مورد توجه نمایید.
اول – مقایسه طول عمر آن دو
دوم – علم جاری در آن دو نظام و دسترسی به تکنولوژی: دولت صفوی برای تهیه اسلحه نیاز به کمک خارجی پیدا کرد. مقایسه آثار مانده از دوران صفوی در اصفهان و دوران عثمانی در استانبول نشان بارز این مدعا هست.
در هر صورت همانگونه قبلاً مطرح کردم، «فرهنگ برای صبحانه استراتژی (برنامه) را می بلعد». این به آن معناست که بدون فروهنگ نمی توان هیچ برنامه ای را با موفقیت اجرا کرد.
اهمیت فرهنگ همین بس که پس از فروپاشی دولت عثمانی (که به نظر بنده اهم عارضه آن فرهنگ بود) حتی حرکتهای «وطن پرستی» آتاتورک نتوانست نقش مهمی را ایفا کند و دهها سال ترکیه از نظر اقتصادی (حداقل) از ایران عقب تر بود. آتاتورک نظامی را برپا کرد که با کودتاهای مختلف دوام یافت. به عبارتی هر کودتا را باید پایان یک نظام و شروع نظام دیگر تلقی نمود. نشان از بی ثباتی است.
برای باز گشت به جامعه ای قدرتمند لازم است ابزار فرهنگی مناسب را تهیه کنیم.
2 دیدگاه. جدید
عراقی ها پارسی نبودند بلکه ایرانی ها در انجا پادگان داشتند. شما ادعای ژنتیکی می کنید ولی سندی نمی اورید. کدام آزمایش ژنتیک این را ثابت کرده است؟
قبل از اسلام هم در آنجا اعراب بوده اند و با ایرانیان می جنگیدند. مثلا جنگ ذی قار:
https://fa.wikipedia.org/wiki/جنگ_ذوقار
آنچه بنده به آن اصرار دارم این که اعراب به جز اعراب شبه جزیره عربستان عرب نیستند. تنها زبان مشترک عربی دارند. وجود کاخ کسری (پایتخت ایران) در نزدیکی بغداد ادعای من را اثبات می کند.
بنده هیچ آزمایش ژنتیکی را نمی دانم و مطمئن هستم که چنین آزمایشی انجام نشده است. بنده بیان کردم که اگر این چنین آزمایشی انجام شود نتیجه جالبی خواهد داشت و خیلی چیزها را روشن خواهد کرد.
هیچ مرز مشخصی بین نژادهای مختلف وجود ندارد.
امیدوارم بیشتر نظرهای شما را داشته باشم.