پارسی
موضوعی را انتخاب نموده ام که بتوانم با موضوع #نهضت_حسینی مرتبط سازم. اتفاقاً سخن هفته 17 شهریور سال گذشته (1397) تحت عنوان «ایرانی: تمدن ساز» بود. سخن این هفته را در راستای بحث سال گذشته خواهم داشت و نام پارسی را برای آن انتخاب نموده ام.
قبلاً مطرح نمودم که مردم این مرز و بوم به نام #پارسی خوانده می شدند. این لفظ به معنی مردم #پارسا بوده که #فارسی نیز خوانده می شود. همانگونه که قبلاً مطرح نمودم، حروف «پ» و «ف» در زبانهای هند و اروپایی جا به جا می شوند. انتخاب موضوع فرهنگ را از ابتدا به همین دلیل برای این سایت مناسب دانستم و معتقدم که مردم این مرز و بوم با پارسا بودن و با اخلاق رشد می کنند. گرفتن اخلاق از آنها به مفهوم بزرگترین حمله به این مردم هست.
به یاد دارم زمانی که در آمریکا به تدریس مشغول بودم، ایرانی ها هر گاه که اطراف خود را بسیار مسموم می دیدند اظهار می کردند که پارسی (Persian) هستند. شنیدن کلمه پارسی برای یک آمریکایی اعتبار خاص خود را داشت. مروری بر گذشته را نیاز دارم که به نتیجه گیری بحث امروز برسم.
ما در زمان هخامنشیان (فرزندان کوروش) مورد حمله اسکندر قرار گرفتیم.
خط ما میخی بود. خط یونانی را برتر از خط میخی دانستیم و خط یونانی را پذیرفتیم. حتی تا نیمی از دوران اشکانیان در این موضوع تعصب داشتیم تا اینکه خط پهلوی را به وجود آوردیم. بخشی از فرهنگ یونانی را پذیرفتیم. اسکندر اعتقاد داشت که بر یک ملت بزرگ پیروز شده است و باید به این ملت احترام بگذارد. ازدواجهایی که بین سربازان او و ایرانی ها به وجود آورد در چارچوب این منطق بود. البته این را تاریخ نویسان می گویند. تا چه حد تاریخ نویسان تحت تأثیر حاکم بوده اند نمی دانم. در عین حال که بخشی از فرهنگ یونانی را پذیرفتیم، ایدئولوژی آنها نتوانست بر ایدئولوژی ایرانی غالب شود. پارسا بودن ما در جای خود حاکم بود و خللی در آن ایجاد نشد.
بعد در زمان ساسانیان و زمانی که این سلسله در ضعف کامل به سر می برد، مورد حمله اعراب مسلمان قرار گرفتیم. اعراب مسلمان بعد از غلبه بر ساسانیان، روش های حکومت را از ایرانی ها آموختند. شکست ساسانیان از اعراب با شکست هخامنشیان در برابر اسکندر بسیار متفاوت بود. اسکندر پرورش یافته ارسطو بود. تمدن یونان در آن زمان ابعاد علمی را به همراه خود داشت. تفاوت بسیار زیادی از لحاظ ابعاد تمدنی بین اسکندر مقدونی و اعراب مسلمان بود. در زمان ساسانیان ایدئولوژی پارسایی در ایران ضعیف شده بود. مغان زرتشتی اصول این ایدئولوژی را بسیار تخریب کرده بودند. ولی مردم این سرزمین هنوز پارسا بودند. مردم ایران چندان از حاکمیت دفاع نکردند. ضعف حکومت و تخریب دین زرتشت توسط مغان زرتشتی عامل پیروزی اعراب مسلمان بر ایران شد.
زمانی که به سایتهای بی اعتبار مراجعه کنید با اشاره به «تاریخ طبری» ادعای مسلمان شدن ایرانیان به زور شمشیر را دارند. ولی زمانی که به کتاب «تاریخ طبری» مراجعه شود از چنین مطالبی خبری نیست. سه قرن طول کشید تا 50% ایرانیها اسلام را پذیرفتند. بزرگترین توسعه اسلام به زور توسط «سلطان محمود غزنوی» و به سمت هندوستان بود. ولی زمانی که به سه کشور هندوستان، پاکستان و بنگلادش (مناطقی که مورد حمله سلطان محمود غزنوی قرار گرفتند.) توجه کنید همین الان حدود 10% کل این جمعیت مسلمان هستند. توسعه اسلام در کشورهای مالزی، اندونزی و حتی فیلیپین به صورت نظامی نبوده است. اخیراً در گفتگویی با یک نفر اهل فیلیپین به این موضوع متوجه شدم که قبل از تسخیر فیلیپین توسط پرتقالی ها تقریباً 90% آنها مسلمان بودند. پرتقالی ها مسیحیت را در آنجا رواج دادند و درصد مسلمانها پایین آمده است.
پارسایی مردم ایران و مکارم اخلاق اسلام ترکیبی را ایجاد کرد که تمدن اسلامی در خراسان و خوارزم به وجود آمد. البته زبان این تمدن عربی، نه پهلوی شد. باز همانند زمان اسکندر ما تشخیص دادیم که زبانی بهتر از زبان خودمان است.
در دوران تمدن اسلامی باز مورد حمله مغول قرار گرفتیم. چنگیز به همراه خود ایدئولوژی یا تمدنی را نیاورد. بلکه سربازان و بازماندگان او جذب تمدن و ایدئولوژی پارسی ها شد. خط قابل مقایسه با خط ما نداشتند. ما پارسا بودن را از دست ندادیم. البته دو یا سه قرن بعد از هولاکوخان مرکزیت تمدن اسلامی از خراسان و خوارزم به طرف آناتولی هدایت شد. دیگر کم کم پارسی بودن را از خود گرفتیم. معیار این سایت بیان این مطلب هست که امیدوارم بتوانم ابعاد فرهنگی جامعه را به صورت شفاف نمایان سازم. به همین ترتیب حکومتهای به وجود آمده در ایران ضعیف و ضعیف تر شدند. رسیدن به قدرت دیرینه نیاز به باز گشت به پارسایی قوم پارسی هست.
البته اخیراً به نکته جالبی پی بردم که نقطه امیدی برای بنده بود.
در سال 2006 فیلمی در خارج ایران با نام 300 ساخته شد. البته قبل از آن یک سریالی تحت همین عنوان از سال 1998 روی صحنه تلویزیون آمده بود. اساس تفکر این دو، حمله به ایرانیت ما بوده است. این حمله چنان شدید است که در آمریکا تشکیلاتی غیر دولتی به نام «اسپارتان» به وجود آمد. اخیراً به دانشگاه کالیفرنیا – سان خوزه (سان هوزه) رفته بودم. به این نکته توجه کردم که در فضاهای متفاوتی «Spartan» تبلیغ شده بود. اسپارتان اشاره به 300 نفری است که در برابر 300 هزار سرباز داریوش قرار گرفتند. البته این دو عدد ادعای تاریخ نویسان اروپایی هست. به نظر می رسد که پارسایی این مردم هنوز حرفی برای گفتن دارد که این فیلم و این گروه اسپارتان اسلام را فراموش کرده و به ایرانیت ما حمله می کند. قبلاً هم مطرح کرده بودم که کانالهای ماهواره ای فارسی زبان به منظور تخریب ایرانیت ما در سال جاری دروغ 12 را به جای دروغ 13 مطرح نمودند.
متاسفانه ما ساکت در کنار این حمله ها می گذریم. امروز تحت حمله بسیار شدیدی قرار داریم که بعد نظامی آن بسیار ضعیف است. این حمله تا جایی پیشرفت که سه پادشاه بعداز محمدعلی شاه قاجار را دست نشانده خود قرار داد. این شاه را می برد و شاه دیگر را می آورد. نیروی خارجی که رضاشاه را آورده بود، تصمیم می گیرد که او را از این کشور تبعید کند. این کار در برابر چشم ملت ایران سوار بر اتومبیلی که چند نگهبان از سربازان خود رضاشاه از آن حفاظت می کردند، از تهران تا بندرعباس اتفاق افتاد. و کسی معترض این کار نشد.
حمله به زبان ما و به فرهنگ ما هم از ابعاد دیگر آن است. ایدئولوژی ای را نیز بر ما تحمیل می کند. تحمیل این ایدئولوژی بر ما همانند اسلامی که اعراب مسلمان آوردند نیست. این ایدئولوژی خود دوران کهولت را می گذراند. همه دعواهای اخیر بین آمریکا و چین نشان از کهولت این ایدئولوژی دارد. زبان ما را از بین می برد ولی زبانی را به جای آن نمی گذارد. پارسایی را از ما می گیرد و دروغ گویی را جایگزین آن می کند. ترس را جایگزین آن می کند. این حمله قرار نیست تمدنی برای ما به همراه داشته باشد.
ما تشنه پارسایی این مردم هستیم.