روزی در یکی از کشورهای غربی، شخصی از بنده سوال کرد که:
نظام دولتی کشور شما کدامیک از موارد دموکراسی، سوسیالیست یا دیکتاتوری است؟
البته ایشان یک کارگر ساده بود و حتی دیپلم هم نداشت. بنده جواب دادم که هیچکدام از اینها نیست. باز پرسید:
پس چگونه نظام دولتی است؟
جواب دادم اگر توضیح بدهم تو درک نمی کنی. نظام دولتی کشور ما با هیچکدام از تعریفهایی که تو می گویی یا می فهمی شباهتی ندارد. دیگر بحث ما به اینجا پایان یافت.
قصد داشتم مقداری در رابطه با مسائل جاری که اقتصادی – سیاسی – فرهنگی است بنویسم. ولی به این نتیجه رسیدم که به دلیل مسائل روز پیوستگی مباحث را از دست ندهم.
آنچه را که به آن کارگر غربی گفتم، نشان از این اعتقاد بود که تعریف ملتها از دولت یا نظام حاکم بر کشور متفاوت است. حتی معتقدم که قانون اساسی که انقلاب مشروطه به کشور ایران هدیه کرد با ملت ایران سازگاری نداشت. در این جا بسیار مهم است که تعریف ما از دولت (نظام حکومتی) چیست؟ البته زمانی که صحبت از تعریف دولت می کنم، همان برداشت و تصور مردم از دولت (نظام) است. قبل از اینکه به تعریف دولت از دید مردم ایران برسم، چند مثال می زنم.
تعریف دولت از دید مردم انگلیس:
این تعریف تا نیمه قرن هفدهم به گونه ای بود و بعد از آن کمی تغییر کرد. این کمی تغییر تحولی در کشور انگلستان و حتی جهان به وجود آورد. نظام حکومتی در انگلستان شامل تمام اربابها، ملاکین، خانها یا اعیان بود و پادشاه یا ملکه نماینده آنهاست. دولت از مجموع نایبهای خانها یا وکلای خانها تشکیل شده است. به همین دلیل مجلس اعیان در انگلستان وجود دارد. (دقت کنید که فعلها را حال به کار می برم چون که معتقدم تغییر در قرن هفدهم کوچک بود. در سالهای 1642 تا 1651 میلادی 3 جنگ داخلی در انگلستان به وجود آمد. این جنگهای داخلی ریشه در تعریف نظام حکومتی در این کشور داشت. در این جنگها چارلز اول به اعدام محکوم و اعدام شد. چند سالی کرانول (Cronwell) و پسرش حاکم شدند و نهایتاً اعیان به پذیرش مجلس عوام رضایت دادند. این ایده که مجلسی از مردم باید وجود داشته باشد، در ذهن مردم انگلیس از چندین دهه قبل از آن ایجاد شده بود. پس تا نیمه قرن هفدهم تعریف دولت از نظر مردم انگلیس همان نایبهای اعیان هست. بعدها این دید مردم انگلیس کمی تغییر کرد که اولین اثر آن ایجاد مجلس عوام بود. دقت کنید که حتی کلمات به کار برده شده دلیل بر تغییر کم است. «مجلس عوام و مجلس اعیان»
بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست. که هنوز در انگلستان چیزی به نام تفکیک قوا وجود ندارد. تفکیک قوا مربوط به کشورهای اروپای شمالی است. قانون اساسی ایران (پس از انقلاب مشروطیت) نیز از همان کشورهای اروپای شمالی گرفته شده است. ضمناً در انگلستان قانون حاکم شبیه به «شرع» در ایران است. مجلسین عوام و اعیان نمی تواند قانونی را که قاضی مجبور به اجرای آن باشد، وضع نمایند. قضات تنها به رأی قضات دیگر استناد می کنند یا می توانند به رأی خودشان اقدام کنند. آنچه که قضات به آن استناد می کنند، رأی قضات دیگر در عرض چند صد سال گذشته است. ممکن است بگویید که ریشه مذهبی یا دینی ندارد. باید عرض کنم که ملکه یا پادشاه در انگلیس رئیس کلیسا هم هست. با این حال بنده تأکید بر شرعی بودن قانون در انگلیس ندارم. تأکید من بر این است که مجلسین نمی توانند قانونی که قاضی ملزم به اجرای آن باشد را وضع کنند. ضمنا قانون مجموعه ای از عرف است.
نتیجه می گیرم که انگلیس قبل از کرانول و بعد از کرانول خیلی متفاوت هستند. این تفاوت به دلیل تفاوت کوچک در نگاه مردم و تعریف آنها از دولت است. قبل از کرانول انگلستان یک جامعه درون گرا بود و بعد از کرانول برون گرا شد. اولین کشور مستعمره را کرانول برای انگلیس هدیه آورد. در همان دوران کوتاه که به جنگهای داخلی مشغول بود کشور ایرلند را به انگلستان الحاق نمود. از این پس جنگهای انگلستان به کشورهای دیگر کشیده شد و کشورگشایی های آن ادامه یافت.
بیان این مطلب که سال 1642 سال تولد نیوتون و سال فوت گالیله است، خالی از لطف نیست. دکارت در سال 1650 فوت نمود. از قرن شانزده میلادی تحول فکری عظیمی در اروپا به وجود آمد که بعداً رنسانس را به وجود آورد.
نظام حکومتی در آمریکا شباهتهایی با انگلستان دارد. اما از نظر مردم، دولت تعریف نایب اعیان را ندارد. ولی قانون حاکم مشابه انگلستان است و کنگره آمریکا نمی تواند قانونی را وضع کند که قاضی ملزم به اجرای آن باشد. قضات همانند انگلستان به رأی قضات در چند صد سال گذشته استناد می کنند. به مفهوم دیگر چیزی شبیه قانون شرع حاکم است. در آمریکا همانند انگلستان جدایی قوا نیز وجود ندارد. رئیس جمهور اختیار قوه مجریه، قوه قضائیه و نیمی از قوه مقننه را دارد. روسای ایالتها (که نقش رئیس جمهور در ایالت را دارند) حکم قاضی را برای اجرای نهایی امضاء می کنند. حاکمیت اعیان در آمریکا به حاکمیت صاحبان سرمایه تبدیل شده است. در آمریکا «کریزما» یی مثل ملکه یا شاه وجود ندارد. باز به نظر بنده خانواده کندی به سمت چنین کریزمایی برای آمریکا پیش می رفتند که صاحبان سرمایه آنها را از بین بردند. در مقابل سالها آمریکا تلاش داشت که کریزمای ملکه را از انگلستان حذف نماید. جمعی به نام جمهوریخواهان مطرح شدند. چارلز پسر ملکه را از شرایط کریزما بودن بیرون آوردند. و …
در رابطه با کشورهای اروپای شمالی تصور بنده این است که تعریف دولت از دید مردم «حسابدار» آنها است. البته در آنجا دولت تمام نظام نیست. چون که تفکیک قوا وجود دارد. نظام شامل قوه مجریه، قوه مقننه و قوه قضاییه است. دولت همان قوه مجریه است.
قبل از این که به تعریف دولت (نظام) از جانب مردم ایران برسم ضروری است که چند نکته را مطرح کنم. از نظر قانون اساسی در ایران تفکیک قوا وجود دارد. ولی به نظر بنده در ذهن مردم این تفکیک قوا نهادینه نشده است و نمی شود. وقتی یک ایرانی کلمه دولت را به کار می برد منظور او (اکثراً) کل نظام است. اگر شهرداری عملی را انجام دهد به حساب دولت گذاشته می شود. اگر قاضی حکمی را صادر کند به حساب دولت می آورند. حال تعریف مردم از دولت (یا نظام) چیست؟
ایرانی نسبت دولت به مردم را همانند پدر به خانواده می داند. این نکته را باید بیان کنم که بنده این تعریف را نه بد و نه خوب می دانم. تنها بحث بنده این است که چنین تعریفی وجود دارد. این تعریف در گذشته و در شرایط خاص خودش باعث پیشرفت جامعه ما شده است. باز به عقیده بنده این تعریف زمانی برای ایران عامل پیشرفت می شود که پدرها همه یا اکثریت خوب (کریزمای خانواده) باشند. در این شرایط دولت هم خوب خواهد بود. در حقیقت یک بحث فرهنگی است. به همین دلیل است که به آن کارگر غربی توضیح ندادم که دولت ما چگونه است؟ یک نکته را اضافه کنم که قبل از انقلاب اسلامی شعار دولت (نظام) این بود:
خدا، شاه، میهن
با اینکه آن نظام قابل قبول نبود، این شعار را نشان از دیکتاتوری نظام نبینید. نشان از نوع تفکر مردم بدانید. در حقیقت در این شعار شاه را به جای پدر یا کریزما قرار داده است. بنده در نظر دارم که مسائل فرهنگی موجود را به دوران مشروطیت و قبل از آن نسبت دهم. آنها (به عنوان مثال سید حسن تقی زاده) که در آن زمان (دوران مشروطیت) شعار می دادند «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس» (آنهم از نوع اروپای شمالی) در بحثها و نظرات خود موضوعی را می دیدند ولی به خوبی درد را تشخیص نمی دادند. آری اگر مردم ایران از همه ابعاد غربی یا اروپایی می شدند، قانون اساسی که هدیه بخشی از انقلابیون مشروطه بود لباسی مناسب به تن ایرانی بود. ولی یک چنین تغییری امکان نداشت. ضمناً همه همسایگاه ما هم همین برداشت را داشته و دارند. نمی توان ریشه های فکری ملتی را به این سرعت تغییر داد در حالی که کشورهای اطراف تغییری نکنند. ضمنا ضرورتی هم نداشت. ایرانی با همین فلسفه فکری تمدن ساز بوده است.
نهایتاً نتیجه می گیرم که تعریف دولت از نظر مردم ایران و حتی مردم منطقه به صورت:
نسبت دولت به مردم همانند پدر به خانواده
است.