تعریف سعادت
اولین مطلبی را که مطرح نمودم تحت عنوان «وای از تعریف» و به منظور رساندن این مطلب که تعریف مفاهیم و بسیاری از کلمات در ذهن ما راه و روشی را برای ما به وجود می آورد. یکی از آنها «تعریف سعادت» است.
اجازه بدهید کمی بیشتر توضیح دهم. به اصطلاح «دوچرخه» توجه کنید. این کلمه به تنهایی مشخص کننده آنچه در ذهن ما می آید نیست.
.
.
تصویر شکل وسیله را در اینجا آورده ام که همه دو چرخ دارند. کلمه «دوچرخه» یکی از آنها را در ذهن ما تداعی می کند ولی منظور ما تنها اولی است. اصطلاح «دوچرخه» در ذهن ما موارد دیگری را تعریف می کند. اگر به این تعریف های ذهنی توجه نکنیم نمی توانیم محاوره ساده داشته باشیم. «تعریف دولت» را هم که قبلاً مطرح نمودم از همین روال پیروی می کند.
.
.
.
اکنون بحث بنده «تعریف سعادت» است. به دو اصطلاح «سعادت» و «رستگاری» دقت کنید. اولی ریشه عربی و دومی ریشه کاملاً فارسی دارد. رستگاری مفهوم خیلی وسیعتر و گسترده تر از سعادت دارد. رستگاری زندگانی پس از مرگ را به همراه دارد. ولی سعادت برای هر فرد تنها مفهوم این زندگی را دارد. کلمه سعادت از ریشه سه حرفی سعد به معنی کوشش آمده است. در فرهنگ معین این کلمه را به مفهوم خجسته و مبارک معنی می کند. معنی سعادت در همین کتاب به معنی خوشبختی و خجستگی آمده است. کلمه سعادتمند نیز در فرهنگ دهخدا به معنی خوشبخت، سبک بخت و اقبالمند آمده است. ولی بد نیست که به کلمه «رستگاری» در فرهنگ معین که به معنی رهایی و نجات-یافتگی آمده نیز توجه کنید.
منظور بنده در این بحث اصطلاح سعادت و معنی آن در ذهن ما است.
در اصطلاح کلمه سعادت به معنی خوشبختی است. همانند دوچرخه که در ذهن ما مفاهیم دیگری را می رساند. کلمه سعادت نیز در ذهن ما مفاهیم دیگری را نیز شامل می شود.
به یاد دارم که در مدرسه، دبستان و به ویژه دبیرستان، موضوعی با نام انشاء مطرح بود. معلم موضوعی را مطرح می کرد و ما، دانش آموزان، ضرورت داشت مطلبی را بنویسیم. مطلبی را می نوشتیم و برای ارائه هفته یا جلسه بعد به معلم می دادیم. بعضاً این مطلب را در کلاس می خواندیم. بیشتر هدف این بود که معلم تشخیص دهد که تا چه اندازه در رساندن مطلب مهارت داشتیم. بدون اغماض و اغراق برخی از دانش آموزان به گونه ای می نوشتند که کم از نوشته های سعدی نبودند. موضوعی که بعضاً مطرح می شد «علم بهتر است یا ثروت؟» بود.
هر کدام از دانش آموزان نظری را در این رابطه مطرح می کردند. البته بعضاً در رابطه با نظری که دانش آموز داده بود بحث می شد. به نظر بنده این موضوع انشاء باید به این صورت می بود که:
کدامیک از موارد زیر بهترین هستند:
علم
تجربه
قدرت
ثروت
هنر
شادی
عشق
ووو (البته ممکن نیست که بنده بتوانم به همه موارد اشاره کنم. مابقی را شما تکمیل کنید.)
موضوع این انشاء به استثنای اینکه هر کس بخواهد از معلم انشاء نمره ای بگیرد نتیجه بحث این هفته بنده است.
با عرض معذرت همه این بحث دوباره باز می گردد به اینکه تعریف ما از «بهتر» چیست؟
به عبارت دیگر همه اینها خوب هستند. بهتر یا بهترین به آنچه ما از زندگی انتظار داریم باز می گردد. و اینکه کدام را در اولویت اول خود می بینیم.
ممکن است «تعریف سعادت» برای شخصی رسیدن به بالاترین جایگاه هنر یا برای دیگری علم یا قدرت باشد.
بنده بهترین تعریف برای سعادت را رسیدن به شادی می دانم.
به این معنی نیست که هیچکدام از موارد ذکر شده را کنار بگذاریم. ثروت، قدرت، هنر، علم و (هرچه شما به آن اضافه کنید) … می تواند هدف دوم ما باشد. زمانی به سعادت می رسیم که هدف اول خود را شادی قرار دهیم. اگر هدف اول ما شادی باشد و هدف دوم ثروت هیچ بدتر از اینکه هدف دوم ما علم یا هنر باشد نیست. اگر هدف اول ما شادی باشد و هدف دوم ما قدرت باشد هیچگاه هیتلر نخواهیم شد. هیتلر (کسی که سعادت را در رسیدن به قدرت تعریف کرده است!) ناشادترین فرد بود.
اجازه بدهید کمی وارد مبحث علم بشوم.
به مقاله
دقت کنید. برای آن دسته که ممکن است انگلیسی ندانند موضوع مقاله «توسعه پایدار و شادی ملتها» است که در مجله انرژی! در سال 2007 میلادی (چرا مجله انرژی؟) به چاپ رسیده است. در اینجا نیز نتایج گزارش شده در رابطه با توزیع شادی در جهان می آورم. در شکلی که ارائه نموده ام. نتیجه شادی در جهان آمده که متعادل شده تا برای هر کشور یا هر منطقه قابل توجیه باشد. به محور عمودی دقت کنید. برای جهان عددی از 0 تا 0.25 بوده و ماکزیمم این طیف در امتداد افقی به عدد 5 بین 0 تا 10 نسبت داده شده است. هر چه جمعیت بیشتری بین 5 تا 10 وجود داشته باشد به معنی شادتر و بین 5 و 0 به معنی غمگین تر هست. ضمنا دقت شود که خطی که نشانه ماکزیمم در حدود عدد 5 هست برای کشورهایی که شادی کمتری دارند عدد بزرگتر از 0.3 یا حدود آن را نشان می دهد. این به معنای عدم عدالت در رسیدن به شادی هست.
این منحنی ها نشانگر شاد بودن مردم کشورهای آمریکای شمالی، استرالیا و نیوریلند (که در بحث هفته 21 مهر به عنوان کشورهای مهاجر پذیر بیان کردم) از یک طرف و کشورهای اروپای غربی (که خود در بالای کشورهای مهاجر کننده به دست اول هستند) است. این کشورها ثروتمندتر هم هستند. البته کشورهای آسیای شرقی نیز ثروتمند هستند ولی از نظر شادی در حد متوسط جهان هستند.
به نظر بنده تفاوت بین این دو آن است که مردم آسیای شرقی سعادت را در ثروت تعریف می کنند ولی مردم اروپای غربی و آمریکای شمالی سعادت را در شادی تعریف می کنند. مردم اروپای غربی و آمریکای شمالی ثروت را اولویت دوم خود و شادی را اولویت اول منظور می کنند. باید این را مطرح کنم که منظور بنده اکثریت مردم است. به همان نسبت که شادی و غم در منحنی ها مشاهده می شود در تعریف شادی به عنوان عامل سعادت برای مردم مشاهده می شود.
زیرکی به بنده گفت: هر روز که در یافتن ثروت موفق باشد شاد خواهد بود. پس سعادت را با رسیدن به ثروت تعریف می کند.
جواب دادم که همین است که کمتر شاد هستی.
هرگاه به همین دوران کوتاه زندگی خودم نگاه می کنم. به وضوح می بینم که در ایران (باز به همه نسبت نمی دهم) از سالهای سنه 1340 (از زمانی که می توانم به یاد آورم) به این طرف تعداد افرادی که سعادت را در اندوختن ثروت تعریف می کنند بیشتر شده است. این به معنای از دست دادن شادی بیشتر است.
شعاری (البته بنده اعتقاد ندارم به اینکه شعار به معنی حرفی است که می زنیم وعمل نمی کنیم. شعار از کلمه شعور می آید و با عقل رابطه دارد.) که در کشورهای شاد مطرح است را اینجا آورده ام.
.
.
.
پس ضرورت دارد سعادت را در رسیدن به شادی تعریف کرد.
به این سادگی نیست.
نسخه بنده:
گام اول – شناخت خویش
لازم است دریابیم که تعریف ما از سعادت چیست؟ آیا رسیدن به ثروت یا علم یا قدرت یا … را سعادت می دانیم؟ برای این منظور ضرورت دارد با خود صادق باشیم و ببینیم که زمانی که به خانه می آییم، چه چیزی فکر ما را مشغول می کند. آیا نگران پولی که از دست داده یا به دست نیاورده ایم؟ هستیم. آیا نگران جایگاهی که دنبال آن هستیم یا از دست داده ایم هستیم؟ یا هیچ موردی را به خانه نیاوردیم و شادیم تا فردا برسد.
این امر مشکل نیست. مثالی را می زنم. بزرگی (که خدا سلامتش دارد) 93 سال و اندی عمر دارد و هم اکنون سالم تر از بسیاری از 60 ساله ها هست. داستانی را از او تعریف می کنم. حدود 50 سال پیش از یکی از دهات به یزد می آمده است. اتومبیل جیپی داشته که موتور چاهی که خراب بوده را توسط آن به یزد می آورده است. خانمی با چند بچه از ایشان تقاضا می کند که او را به یزد برساند. او هم این خانم و بچه هایش را سوار می کند. در مسیر یکی از فرزندان این زن، با بازی کردن با موتور چاه مجروح می شود که او را به بیمارستان می رسانند. در این فرایند آن بچه دستش را از دست می دهد. که هم اکنون این فرد بزرگ مورد نظر بنده ماهیانه مبلغی را به عنوان غرامت به او می پردازد. این بزرگوار در آن روز پاسی از شب به خانه می آید و بدون اینکه کسی را ناراحت کند به راحتی تا صبح می خوابد. پس از چند روز خانواده اش از جریان مطلع می شوند.
ممکن است شما هر برداشتی داشته باشید. از نظر بنده این بزرگوار سعادت را در شادی می بیند. همین راز سلامتی و ثروتش است. او در سن 10 سالگی با مرگ پدر بزرگ خانه بود. با مرگ پدر خانواده او حتی طلب کاران خانه شان را مالک شده اند.
گام دوم: اگر به این نتیجه رسیدیم که سعادت را به جز شادی چیز دیگری تعریف کرده ایم، با ممارست و به مرور زمان تعریف خود را از سعادت را به شادی تبدیل نماییم. در نتیجه ثروت و علم و قدرت دیگر با هم مقایسه نمی شوند و همه خوب هستند.
مطمئناً به ابعاد دیگر زندگی که شاید ثروت یا علم یا هنر باشد هم می رسیم.
به امید روزی که همه ما سعادت را در رسیدن به شادی تعریف کنیم.
8 دیدگاه. جدید
به نظر من سعادت زندگی در جامعه ای است که در آن عدالت تا حد امکان جاری باشه. جامعه ای که با قاعده و منطق اداره بشه. جامعه که بشه درش برنامه ریزی کرد. جامعه که پذیرای آزادی عقیده و بیان باشه. جامعه ای که اونقدر بالنده شده باشه که اعتبار آدمها به سنگ و چوب و فلزی که بهش تعلق داره نباشه ( که برای متعلقات به پول نیازه). جامعه که بتونه باعث شکوفایی توانایی های افرادش بشه. جامعه ای هر روز شاهد چهره ی کثیف تری از فقر، بیکاری، بیماری، رنج کودکان کار و … نباشه. سعادت یعنی زندگی در جامعه ای که هیچ شباهتی به ایران امروز نداشته باشه. سعادت یعنی آرامش خیال، یعنی آسایش یعنی پیدا کردن خدایی که زیر بار گناه دیگران محو شد.
سلام زهره خانم
سوال بنده این نبود که سعادت زندگی چیست. سوال بنده این بود که شما سعادت را چی تعریف می کنید. به نظر بنده اگر همه مردم یا بخش موثر جامعه سعادت را در شاد بودن نه کسب ثروت یا قدرت یا … تعریف کنند. اونوقت عدالت هم قابل دسترس بود. بنده با رسیدن به عدالت در حدامکان موافق نیستم. عدالت خیلی با ارزش تر از این است که کوتاه بیاییم و بگوییم در حد امکان کافی است. در حد امکان می شود همان که الان ما در ایران داریم. چون مردم بیشتر از این را نمی پذیرند.
طفلی به نام شادی، دیریست گم شده ست/ با چشم های روشن براق/ با گیسویی بلند به بالای آرزو/ هر کس ازو نشانی دارد ما را کند خبر/ این هم نشان ما :/ یک سو خلیج فارس / سوی دگر خزر”
―محمدرضا شفیعی کدکنی
احسن به شما
شما حرف من را خوب فهمیده اید.
الان این چه ربطی داشت؟
سوال شما را متوجه نشدم.
خیلی ممنون که توضیج بیشتری بدهید.
الان این چه ربطی داشت؟
منظور سوالتون را نفهمیدم. توضیح بیشتر بدهید.