احساس درد
یکی از خوانندگان و دوستان گرامی در تایید مطلب «قانون مداری ایرانی» به این صورت نوشته بود که:
در تائید نظرات شما عرض می کنم؛ در روزنامه ای خواندم، که در آلمان یک پزشک که از محل کار به خانه می رفت، شب به چراغ قرمز یک چهارراه رسید و متوقف شد، پشت چراغ قرمز ماند تا سبز شود، اما چراغ قرمز به دلیل نقض فنی تا صبح روز بعد سبز نشد، راننده پس از رسیدن به منزل با وکیل خود تماس گرفت و طی شکایت و مراحل قانونی، خسارتی معادل ۱۲۰۰۰۰ مارک آلمان دریافت کرد. اگر قانون وضع شود، باید مجریان پاسخ گو به عدم اجرای قانون هم وجود داشته باشند.
مطلبی که قصد دارم این هفته بیان کنم احساس درد است.
یک نفر 25 ساله روزی از تذکر همسر خود ناراحت می شود. تذکر این بود که امروز چند بار خطاب به تو مطلبی را گفتم و نشنیده ای. البته این شخص با اینکه ناراحت شده بود و بدون اینکه به همسر خود بگوید، پی گیر سلامتی گوش خودش می شود. در مراجعه به پزشک متوجه می شود که مدتی است گوش میانی او چرکین بوده و او متوجه نشده بوده است. این چرک گوش استخوانی که پرده گوش را به قسمت میانی گوش و عامل شنیدن می شده دچار عارضه ای کرده که منجر به جراحی و کم شنوایی آینده می شود.
آنچه در این داستان مهم است، اینکه این فرد دردی را در گوش احساس نمی کرد. این چرک که به استخوان گوش حمله کرده، باید با دردی همراه می بود. اگر این فرد دردی را احساس کرده بود با یک داروی خشک کن چرک معالجه می شد. زمانی متوجه این مشکل شده بود که استخوان صدمه بسیار دیده بود.
عدم احساس درد منجر به جراحی شده است.
البته اگر همسر او به او تذکر نداده بود ممکن بود صدمه خیلی بیشتر از این باشد. به صورتی همسر او «احساس درد» کرده است.
حتی ممکن است احساس درد به صورت اشتباه باشد. فکر کنیم که احساس درد می کنیم ولی درد را به گونه نادرست می شناسیم. ستون فقرات ما در کودکی ۳۳ مهره دارد که بعدا به ۲۴ قطعه تقلیل مییابد. این ستون در میانه حفره ای دارد که شامل نخاع است. بین هر دو مهره بالشتک قابل ارتجاعی قرار دارد که توانایی خم شدن را برای ما ایجاد می کند. شبکه اعصاب بخشهای مختلف بدن از بین همین بالشتکها به نخاع متصل می شوند. اعصاب هر بخش از بدن از بین یکی از جفت مهره ها به نخاع وصل می شوند.
بیان این مطلب از آنجا بود که بیان کنم ممکن است احساس دردی داشته باشیم (این حالت کلا بهتر از عدم احساس درد است.) که به دلیل بد عمل کردن یکی از این بالشتکها باشد. مثلا فکر کنیم که دردی در زانو داریم. ولی در اصل این ناراحتی مربوط به یکی از این بالشتکها باشد که بر روی شبکه اعصابی که از زانو می آید اثر می گذارد. مغز احساس درد را برای زانو گزارش می دهد. پزشک است که لازم است تشخیص درست بدهد و به مشکل اصلی رجوع کند.
احساس درد اشتباه نیز مشکلات خاص خود را دارد.
به سخن دوست عزیزم در تایید مطلب «قانون مداری ایرانی» باز گردم.
چند نکته در این نظر وجود دارد.
اول اینکه یک آلمانی ساعتها معطل چراغ قرمز خراب شده و از آن عبور نکرده است.
دوم اینکه سیستم و تشکیلات شکایت او را به حق تشخیص داده است و جریمه ای برای آن در نظر گرفته است.
سوم اینکه این جریمه پرداخت شده است.
چهارم برداشت دوست عزیز که «اگر قانون وضع شود، باید مجریان پاسخ گو به عدم اجرای قانون هم وجود داشته باشند.»
در رابطه با نکته چهارم نظر بنده این است که دوست عزیز که این نظر را داده است با ذهنیات یک ایرانی و در توافق با مطلب «قانون مداری ایرانی» و مطلب «تعریف دولت» است. او «قانون مداری ایرانی» را به صورتی که بیان نمودم تایید می کند. او نیز احساس نمی کند که کسانی که این قوانین را وضع می کنند شرایط مناسب وضع این قوانین را دارند. این احساس او نیز با «تعریف دولت» از منظر او نیز موافقت دارد.
بعداً (انشاالله در هفته های آتی) به ادامه بحث «تعریف دولت» می پردازم. ولی آنچه در اینجا مطرح است اینکه یک ایرانی نسبت دولت به مردم را نسبت پدر به خانواده می داند. لذا همانگونه که در یک خانواده فرزندان از پدر انتظار دارند که همه موارد را مدیریت کند. عامل اجرای قانون باشد. تشویق و تنبیه را انجام دهد. بودجه مربوط به تشویق و تنبیه را تامین نماید. ما (ایرانیها) نیز انتظار داریم که دولت این موارد را انجام دهد.
از نظر یک آلمانی «تعریف دولت» به گونه دیگری هست. دولت از نظر یک آلمانی حسابدار مردم است. (با معذرت از همه آلمانی ها) آلمانی پدر ندارد! حساب دار دارد. لذا مردم آلمان مالیات می دهند و مخارج «خانه» را تامین می کنند. در نتیجه اگر پزشکی در آلمان معطل چراغ قرمز شده می داند که پولی را برای پرداخت این جریمه منظور کرده است. اگر شخص دیگری هم با این مشکل روبرو شده بود، این پزشک به پرداخت این جریمه راضی بود. مسئولانی که نقش پدر در جامعه آلمان داشته باشند وجود ندارد. مسئولان تنها کاری را انجام می دهند.
لازم به ذکر است که «تعریف دولت» به عنوان پدر علی الاصول اشکالی ندارد. ما هم با همین طرز تلقی در گذشته تمدن ساز بوده ایم و سروری می کردیم. اشکال از جای دیگری هست. کلمه «پدر» خیلی مقدس است. در مسیحیت خدا را با پدر صدا می کنند.
دقت شود که تعریفهای که در وجود ما هست چگونه زندگی ما را هدایت می کنند.
ضرورت دیدم که در رابطه با موضوعی روز دیدگاه خودم را بگویم. موضوع سلطان سکه!
دقت کنید که نظر بنده با همه مطالبی که در جراید و اخبارها می بینید چقدر متفاوت است.
فردی در بحران ارز و سکه سال جاری بیش از 2 تن سکه خریداری نموده است.
هر سکه به مقدار 8/133 گرم (8 گرم 133 سوت یا میلی گرم) وزن دارد. به طور تقریب حدود 250 هزار دانه سکه باید 2 تن وزن داشته باشد. اگر فرض کنیم در آن زمان میانگین قیمت سکه خریداری شده توسط ایشان 2 میلیون تومان باشد. سلطان سکه باید پول نقد به مقدار 500 میلیارد تومان داشته باشد. این نکته را داشته باشید.
در جراید باز می خوانیم که کل بودجه دولت (پدر) برای پارک های علم و فناوری در سال جاری 218 میلیارد و 495 میلیون و 400 هزار تومان است. حال چه بخشی از آن را دولت (پدر) بتواند تأمین کند بحث دیگری است.
داستان این سکه های (8 گرم و 133 سوتی) کله بنده را به سوت در می آورد. چرا؟
اینکه این فرد پولی که دارد بیشتر از کل بودجه پارکهای علم و فناوری هست مشکل من نیست. خداوند به او ارزانی داشته است و بنده خوشحالم.
اینکه پول هنگفتی به این صورت وجود دارد و کار نمی کند مشکل بنده هست. در برخی کشورهای غربی برای این نوع پول مالیات سالانه 40 درصد در نظر می گیرند. یعنی در پایان سال «پدر» تقریباً همه بودجه پارکهای علم و فناوری را از همین محل تأمین می کند. ضمناً توانایی «سلطان سکه» بعد از 5 سال تنها 40 میلیارد تومان است.
این درد بزرگ است که ما احساس نکردیم و نمی کنیم. یا همین الان احساس درد اشتباه داریم.
از نظر شرع اگر به مسئله نگاه کنیم این مشکل را نداشتیم.
از نظر نظام حکومتی جاری در این دنیا اگر نگاه کنیم این مشکل را نداشتیم.
راه حل هم اعدام این فرد نیست. یافتن همه «سلطانهای پول» و اخذ مالیات یا خمس یا ذکات صحیح از آنها و حذف دلالی از فرایند اقتصادی مملکت و ارزش دادن به کار برای کسب درآمد راه حل است.
در رابطه با نکته اول داستان پزشک آلمانی که ساعتها معطل چراغ قرمز خراب شده و از آن عبور نکرده است باید عرض کنم که برای بنده در خارج از ایران اتفاق افتاده است. بنده نفر دوم پشت چراغ قرمز خراب بوده ام. فردی که قبل از بنده ایستاده بود تغییر مسیر داده و به سمت راست می پیچد که آزاد بود و بنده هم به دنبال او این کار را انجام دادم. ضمنا اگر برای بنده در ایران این اتفاق می افتاد از آنجا که مرجع قانون رانندگی را مردم می دانم به نظر آنها عمل می کردم و با احتیاط از چراغ عبور می نمودم.
به امید نظام اقتصادی مبتنی بر ارزش کار و حذف دلالی
و به امید «احساس درد» و «احساس صحیح درد».