مهد کودک – دانشگاه خزد
چند سال قبل در دانشگاه بحث راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی مطرح شد. بنده هم سعی کردم که در آن نقشی داشته باشم. لذا مطرح کردم در موضوع دانشگاه خرد کرسی ای به راه بیافتد. این مطلب را به مدیر فرهنگی دانشگاه مطرح کردم. ولی نشد که نشد.
اکنون در نظر دارم موضوع دانشگاه خرد را مطرح کنم. امیدوارم خوانندگاه در این رابطه نظراتشون را به بنده بدهند.
چند سال پیش به کتابی به زبان انگلیسی برخوردم. سایتهای زیر را معرفی می کنم.
http://www.peace.ca/kindergarten.htm
این کتاب را بیش از 25 سال قبل توسط شخصی به نام «رابرت فولگام» نوشته است. معنی تیتر کتاب:
«هرچه برای زندگی نیاز داشتم در مهد کودک آموختم»
است. قبل از اینکه ادامه دهم باید این نکته را مطرح کنم. اگر بنده می خواستم این کتاب را خطاب به ایرانی بنویسم تیتر آن را:
«هرچه برای زندگی نیاز داشتم در دامان مادر و زیر سایه پدر آموختم»
انتخاب می کردم. «مهد کودک» برای جامعه غربی و «دامان مادر و سایه پدر» برای جامعه ایرانی صحیح است. مهدکودکهای ما خصوصیتی که آقای رابرت فولگام مطرح می کند را ندارند. مهد کودک برای ما یک ابزار وارداتی هست و همانند هر واردات دیگر، فرهنگ مبدا را در ایران به خود نگرفته و نمی تواند بگیرد. البته شاید مادر و پدرهای ما هم به وظیفه شان عمل نمی کنند. ولی در فرهنگ ایرانی ما، این قسمت را وظیفه پدر و مادر قرار داده است.
اکنون آقای رابرت فولگام چه می گوید؟ خلاصه صحبت او را در سایت دوم که ذکر کردم می توان یافت. به زبان انگلیسی عبارت است از:
همه آنچه که برای زندگی نیاز داشتم شامل چه کار انجام بدهم، چگونه زندگی کنم و چگونه باشم در مهد کودک آموختم. «دانشگاه خرد» در قله های دوره های تحصیلات تکمیلی نبود، در تپه های شنی مهد کودک بود.
چیزهایی که در مهدکودک آموختیم:
تمام چیزهایی را که نیاز دارید بدانید یک جایی در این لیست هست. قانون طلایی، عشق، بهداشت پایه، محیط زیست، سیاست، مساوات و زندگی با عقل سلیم. هر کدام از 15 مورد را در نظر بگیرید و به دنیای پیچیده بزرگسالان بسط دهید. آن را به زندگی خانوادگی خود، به فضای کار خود، به دولتها و به کل دنیا بسط دهید که همه جا به روشنی صادق است. به این موضوع فکر کنید اگر که همه ما – مردم جهان – ساعت 3 بعداز ظهر نان برنجی و شیر می خوردیم. بعد از آن استراحت می کردیم و چرتی می زدیم چه دنیای بهتری بود. (گریز بزنم به وقت نماز عصر – نماز عصر می خواندیم) یا تصور کنید که اگر همه دولتها سیاستی را داشتند که همه چیز را همان جایی می گذاشتند که در شروع کار برداشته بودند و خرابکاری های خودشان را تمیز می کردند. و این واقعیت دارد که به هرسنی باشید، زمانی که به دنیای بیرون می روید دست هم را بگیرید و متحد باشید. |
All I really need to know about how to live and what to do and how to be I learned in kindergarten. Wisdom was not at the top of the graduate school mountain, but there in the sand pile at school. These are the things I learned: · Share everything. · Play fair. · Don’t hit people. · Put things back where you found them. · Clean up your own mess. · Don’t take things that aren’t yours. · Say you’re sorry when you hurt somebody. · Wash your hands before you eat. · Flush. · Warm cookies and cold milk are good for you. · Live a balanced life – learn some and think some and draw and paint and sing and dance and play and work every day some. · Take a nap every afternoon. · When you go out in the world, watch out for traffic, hold hands and stick together. · Be aware of wonder. Remember the little seed in the Styrofoam cup: the roots go down and the plant goes up and nobody really knows how or why, but we are all like that. · Goldfish and hamsters and white mice and even the little seed in the Styrofoam cup – they all die. So do we. · And then remember the Dick-and-Jane books and the first word you learned – the biggest word of all – LOOK. Everything you need to know is in there somewhere. The Golden Rule and love and basic sanitation. Ecology and politics and equality and sane living. Take any one of those items and extrapolate it into sophisticated adult terms and apply it to your family life or your work or government or your world and it holds true and clear and firm. Think what a better world it would be if we all – the whole world – had cookies and milk at about 3 o’clock in the afternoon and then lay down with our blankies for a nap. Or if all governments had as a basic policy to always put things back where they found them and to clean up their own mess. And it is still true, no matter how old you are, when you go out in the world, it is best to hold hands and stick together. |
برگردان به فارسی از بلوری زاده | برداشتی از کتاب رابرت فولگام |
چند نکته را نیز باید بیان کنم. در زبان انگلیسی و در جوامع غربی انگلیسی زبان، به دلیل ساده بودن یکی از اولین کلماتی که کودک می آموزد کلمه «LOOK» است. این کلمه تقریباً هم معنی دیگر «SEE» دارد. اولی را نگریستن و دومی را دیدن باید ترجمه کنیم تا مفهوم متمایز آن دو مشخص شود. خصوصیت دومی که کلمه «LOOK» دارد این است که اگر به آن توجه کنید در وسط دو حرف O دارد که همانند دو چشم انسان است. پس آقای رابرت فولگام در بند آخر اشاره به دیدن دقیق اطراف دارد. دیدن همراه با شعور و شناخت. لذا اگر بند آخر را بنده با احتساب فرهنگ ایرانی می نوشتم، لازم بود به این صورت:
و نهایتاً داستانهای قبل از خواب مادر را به یاد داشته باش که بزرگترین کلمه – نگریستن – است.
بیان کنم.
در محوطه یک دانشگاه (جایی که غریب بودم) به یکی از استادان آن دانشگاه (که احتمالاً بیش از 50 سال داشت ولی جوان تر از بنده بود.) سلام کردم. ایشان چنان سرد و بدون اینکه به بنده نگاه کند جواب داد «سلام». اگر بنده هم همانند ایشان بودم، با دیدن این رفتار دیگر به هیچ کس سلام نمی کردم.
ما فکر می کنیم که اوج آموزش ما در دوره های ارشد و دکتری دانشگاهی (و اخیراً به غلط پسا دکتری) است. در این دوره ها چیزی به جز سنگینی بر ما اضافه نمی شود. سنگینی که جواب سلام را بر خود ضروری ندانیم. بگذرم از اینکه لازم است در «سلام کردن» پیش گام باشیم. فارغ التحصیل خوب دانشگاه خرد، کسی است که در سلام کردن پیش گام باشد. نه اینکه سنگینی آموخته های دوره های عالی (شاید فیزیک، شاید پزشکی و شاید فلسفه) به او اجازه سلام کردن را ندهد. به ویژه اینکه سلام را به سردی جواب بدهد.
اجازه دهید که یادی از مرحوم دکتر شریعتی کنم. ایشان در سخنرانی هایی با عنوان «حج» که به صورت کتابی در آمده است موضوع حج را به این گونه بیان می کند.
حاجی بعداز پوشیدن احرام در میقات در روز 9 ذی الحجه وارد صحرای عرفه می شود. از نظر شریعتی در این روز حاجی کسب معرفت (کسب شناخت یا کسب علم می کند.) و بعد راهی منا می شود. حاجی آن شب در مسیر منا در مشعر بیتوته می کند و تا صبح در آنجا می ماند. از نظر شریعتی کلمه «مشعر» به معنی کسب شعور است که در اینجا باید اتفاق بیفتد. البته بنده اضافه می کنم که شعار هم به این مفهوم است و متأسفانه ما «شعار»ها را به حساب نمی آوریم و معنی خودش را در جامعه ما از دست داده است. ما شعار را به مفهوم حرفی که می زنیم و عمل نمی کنیم می شناسیم. در صورتی که کلمه شعار با شعور و با مشعر ربط دارد.
از نظر شریعتی، صبح روز بعد حاجی از مشعر به سمت منا می رود. در منا سه روز به محلی که نماد شیطان هست رفته و با سنگهایی که در مشعر جمع کرده هست به شیطان می زند.
دقت شود که سنگها را در عرفه یا منا گردآوری نمی کنند، آنها را در مشعر تهیه می کنند. دانشگاههای ما همان نقش عرفه را در زندگی ما و دامان مادر و سایه پدر نقش مشعر را برای ما دارند. اگر زمانی که به دبستان وارد می شویم، آموزش 15 مورد مطرح شده توسط فولگام (البته با کمی تصحیح برای فرهنگ ما) را ندیده باشیم، در هیچ مرحله تحصیلی این آموزشها را نخواهیم داشت. به عبارتی دیگر دانش آموخته دانشگاه خرد نخواهیم بود.
پانزده مورد مطرح شده توسط رابرت فولگام عملاً به معنی کسب شعور است.
دانشگاه خرد در دامان مادر و زیر سایه پدر است. که به ما شعور می دهد.
با مدرک دکتری دانش آموخته دانشگاه خرد نخواهیم بود.
2 دیدگاه. جدید
با سلام و احترام
بعضی از بچه ها متاسفانه از نعمت پدر و مادر محرومند لذا نمی توان دامان پرمهر مادر و سایه با صلابت پدر با را جایگزین مهد کرد آنها می تواند مکمل همدیگر باشند.
ولی شعرهایی انتخاب و ترجمه فرمودید بسیار جالب و خواندنی هستند و با فطرت هر انسان واقعی و نوع دوست همخوانی دارد.
پس چرا اینقدر بی عدالتی و کشمکش وجود دارد. دلیلش واضح است خودخواهی ها، تعصبات بی جا و …
سلام امین آقا
خیلی ممنون که شما توجه خوبی به سایت بنده داشته اید. خیلی ممنون از نظرهای شما
نظرهاتون را مطالعه خواهم کرد.
در موضوع مهد کودک – آنچه در آمریکا به عنوان مهد کودک وجود دارد را ما در ایران نداریم. مهد کودک در ایران به هیچوجه شرایطی و آموخته هایی که بنده با اشاره به کتاب فولگام نوشتم را ندارد. لذا به نظر من پد و مادر و محیط خانه باید این کار را انجام دهد. ضمنا جامعه آمریکا به دلیل فروریختن ساختار عرفی خانواده نمی تواند آن نقش را به خوبی بازی کند.