کلمه سه حرفی
قبل از هر چیز امیدوارم شب یلدای خوبی را پشت سرگذاشته باشید.
موضوع این هفته را با یادی از مرحوم صادق هدایت شروع می کنم.
نوشته ای به صادق هدایت منسوب است به نام کلمه سه حرفی:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت بلند بگو
گفتم یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، «عمر» است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید!
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف، لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت: «خدا»
باید اذعان کنم که به هیچ وجه قصد ندارم خودم را با بزرگی همچون صادق هدایت مقایسه کنم.
بعد از اینکه این مطلب را برای اولین مرتبه در این سایت نوشتم، فردی به عنوان یادداشت به من تذکر داد که غیر ممکن است صادق هدایت این مطلب را نوشته باشد. در جمعی این مورد را خواندم. آنجا هم یکی از حضار گفت که غیر ممکن است این مطلب از ضادق هدایت باشد. در هر صورت اگر این مطلب از صادق هدایت نباشد، موضوع بحث صادق هست.
این «به اصطلاح» گفته صادق هدایت را اخیراً دیدم. آوردن این گفته برای این منظور بود که اهمیت مباحث مورد بحث در این سایت را بیان کنم. عکسی هم از اینترنت آورده ام که در آن گفته صادق هدایت است که:
«وای به حال مملکتی که من بزرگترین نویسنده اش باشم.» البته منظور او اصحاب فرهنگ است که در ایران کمیاب هستند. ما نیاز به افرادی همچون سهراب سپهری، احمد شاملو و جلال آل احمد داریم که جامعه قدر آنها را بداند و به آنها بهاء دهد. البته منظور بنده مکنت مالی نیست، بلکه به کمک آنها راه سعادت را پیدا کند. مسلماً مکنت مالی برای آنها در حد زندگی مناسبی هم لازم هست.
همانگونه که قبلا مطرح کردم دوران عقب افتادگی ما به کم بهاء شدن فرهنگ باز می گردد. به جرأت می توان گفت که در چند قرن اخیر برای فرهنگ ارزشی در نظر گرفته نشده است. متأسفانه این هم باز می گردد به آنچه ناآگاه در وجود ما (به عنوان یک ملت) بوده است. تعریف خوشبختی، تعریف شادی، تعریف دولت ووو. همانگونه که در تشخیص یک کلمه سه حرفی این تعریفها ما را راهنما است. اصحاب فرهنگ ما هم (به جز معدودی) نتوانسته اند اهمیت آن را پی گیری کنند.
باز به جمله منصوب به صادق هدایت که می گوید «تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی- حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید!». زمانی که مطرح کردم وای از تعریف به معنای دانستن شرح جدول زندگی مان بود. تعریف ما از دولت، بسیاری از اعمال اجتماعی ما را مشخص می کند. برخورد ما با وطن را توجیه می کند. برخورد ما را با مالیات مشخص می کند. انتظار ما را از دولت تعریف می کند. بردن سرمایه ایرانی به کانادا را توجیه می کند. و و و
تعریف ما از خوشبختی، زندگی روزانه ما را توجیه می کند. شادی یا غم ما را تعریف می کند. بسیاری از روابط اجتماعی ما را توجیه می کند.
مسئولیت اصحاب فرهنگ (که بسیار کم هستند و بعضاً درد را به درستی احساس نمی کنند و خود دچار همین مشکل تعریفها هستند.) بسیار مهم است.
به عنوان نمونه یکی از این اصحاب فرهنگ (که به نظر بنده فردی با مسئولیت بوده است) در دهه های اولیه قرن جاری هجری شمسی حافظ یکی از اصحاب فرهنگ قدیمی را به باد انتقاد می گیرد. به عنوان نمونه از سروده او:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
ایراد گرفته و آن را به عدم تمایل برای تشکیل خانواده و کار کردن و نظایر آن نسبت می دهد. در صورتی که تعلق با تلاش و توسعه و نظایر آن متفاوت است. عدم تعلق از تشکیل خانواده جلوگیری نمی کند. عدم تعلق به معنی پذیرش مرگ برای همه چیز است. همانگونه که قبل از آین بیت حافظ می گوید. «بنیاد عمر بر باد ست.»
به نظر بنده این صحابه فرهنگ درد را احساس کرده ولی احساس درد او اشتباه است.
در اینجا تصویری که یک نفر در خلد برین یزد کنار مزارش به جا گذاشته است آورده ام. این تصویر نشان از عدم تعلق دارد. برخورد ما با مرگ و عزاداری های افراطی هم رنگ تعلق دارد. آنچه شادی را از ما گرفته، تعلق است.
تعلق به همه چیز ولی شاید تعلق به خانواده کمترین وزن را داشته باشد.
اکنون که بحث به اینجا رسید نیاز دانستم که نکته دیگری را مطرح کنم.
از سالهای 1350 در ایران آرامگاههای (قبرستان) بزرگ در شهرها ایجاد شده اند. این موضوع مشکلات خاص خود را به وجود آورده است. رفتن به آرامگاهها برای رسیدن به آرامش و یادی از رفتگان است. امروز ما این مراسم را به صورتی غیر منطقی، بی هدف و تشریفاتی همراه کرده ایم که مفهوم اصلی خود را از دست داده است. بعضاً افرادی هستند که ماهها یا سالها به مردگان خود سر نمی زنند. بهانه آنها «مرده پرست نبودن» است.
رفتن به آرامگاهها به دو منظور تجویز شده است. مرده پرستی نیست و نباید باشد.
هر زمان که سختی ها به ما فشار آورده و ناراحت هستیم به آرامگاه برویم تا بدتر از خود را ببینیم. ببینیم هستند کسانی که در سنین جوانی و بعضاً با عوامل غیر طبیعی نظیر بیماری و تصادف فوت کرده اند.
هر زمان از پیروزیهای خود غره هستیم سری به آرامگاه بزنیم تا از غرور بیرون آییم و زندگی مناسب را پی بگیریم.
اگر هر محله آرامگاه خاص خود را داشت. این هدف قابل دسترس بود.
از نظر معماری هم بسیار مناسب بود. تا این حد شهرها دارای ساختمانهای نزدیک به هم نبودند. مطمئناً تشریفات موجود نیز به وجود نمی آمد. اینجانب برای شش ماه در کانادا به عنوان استاد مدعو زندگی می کردم. محل زندگی ما یک مجموعه آپارتمانی شامل 4 برج چهارده طبقه بود. فرزندانم به مدرسه نزدیک می رفتند. نزدیک ترین مسیر به مدرسه از یک آرامگاه عبور می کرد. همسرم هر روز این مسیر را چهار بار عبور می کرد. جالب اینکه در آن خیابان دو آرامستان وجود داشت.
«تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید!» منسوب به صادق هدایت
تا شرح جدول ملتی را نداشته باشی نمی توان تغییر ایجاد کرد.