نگاهی دیگر به آموزش
در ماه شهریور (سال 1398) نتوانستم هر هفته موضوع جدیدی را مطرح و بحث کنم. امیدوارم بتوانم به شرایط قبل از شهریور باز گردم. انشاالله
در سخن اول مهرماه سال گذشته موضوع دوره های آموزشی را مطرح نمودم. آنجا مطرح کرده بودم که در آینده در این مورد بیشتر بحث می کنم.
در نظام آموزشی ما اشکالهای فراوانی وجود داشته و هر روز بر این اشکالها افزوده می شود. متولیان نظام آموزشی که شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم تحقیقات و فنآوری و وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی می شود (به عقیده بنده) نمی توانند این مشکلات آن را حل نمایند. افرادی دگراندیش می توانند این تغییر را به وجود آورند. تغییر این نظام آموزشی نیاز به عوامل زیر دارد:
1 – شناخت مشکل یا الگوهای فرهنگی جامعه در این زمینه و تلاش در تغییر این الگوها که به صورت خود جوش در مردم به وجود آمده است. هیچ برنامه دولتی (در هر کشوری به ویژه در ایران) بدون پذیرش از طرف مردم عملکرد مناسب را نخواهد داشت. اگر برنامه ای به درستی جوابگو نیست، بخشی از آن به دلیل ضعف برنامه هست. بخش دیگر به دلیل عدم پذیرش مردم است.
مثالی می زنم. اگر قانون رانندگی بگوید که در چهار راه از چراغ قرمز عبور نکنید و این مدت زمان برای عبور دیگران در نظر گرفته شده است، ولی مردم پذیرش آن را نداشته باشند و در چهار راهی تصادفی اتفاق افتاد، مشکل از قانون نیست، مشکل از عدم پذیرش مردم هست. زمانی که این عدم پذیرش وسعت زیاد داشته باشد و بخش بزرگی از جامعه را در بر گیرد راه حل جریمه کارساز نیست.
به یاد دارم در سالهای اولی که به کرمان آمده بودم، خیابان اقبال (در این شهر) یک طرفه اعلام شده بود (هنوز هم یک طرفه است). مردم از ساعتی در شب (مثلاً 9 شب) این موضوع را رعایت نمی کردند و در جهت خلاف حرکت می کردند. در آن زمان فرماندار شهر فردی از پرسنل دانشگاه بود. در جلسه ای ایشان را ملاقات کردم. این موضوع را به ایشان مطرح نمودم و پیشنهاد دادم که برای این خیابان تابلو یک طرفه بودن را بین 7 صبح تا 9 شب تغییر دهید. ایشان این کار را پی گیری کرد و انجام شد. برای چند سالی این تابلو وجود داشت. مردم هم قانون را رعایت می کردند. بعداً متوجه شدم که این تابلو برداشته شده و تابلوی ورود ممنوع (مطلقاً) نصب شده بود.
مطمئناً مدیر یا کارشناس جدیدی در رأس کار قرار گرفته بود که به نظر او این موضوع 7 صبح تا 9 شب بی معنی بود!
2 – برداشت غلط و ناصحیح که «درس خواندن» سعادت و خرد می آورد. همانگونه که یکی از خوانندگان مطرح کرده است: «درد اینجاست که تعداد بنگاه املاک در شهر یزد بیشتر از تعداد سوپری است وتعداد ذغال فروشی بیشتر از کتابفروشی است…»
در گفته این خواننده تعداد ذغال فروشی را با کتابفروشی مقایسه کرده است. متأسفانه کتابفروشی هم که داریم بیشتر فروشنده کتاب تست کنکور هستند. بیشترین کتابی که از کتابفروشی ها خریداری می شود همان کتاب های تست کنکور یا حل المسائل هستند.
این برداشت نشود که بنده «درس خواندن» را نفی می کنم. خود بنده این کار را انجام داده ام. بلکه نظر بنده این هست که درس خواندن سعادت و خرد به همراه نخواهد آورد. زمانی که بنده کنکور دادم (سال 1351) تنها 81 هزار نفر متقاضی ورود به دانشگاه بودند. در آن زمان جمعیت ایران حدود 30 میلیون نفر بود. امروز جمعیت ایران کمتر از سه برابر شده، ولی هرسال حدود یک و نیم میلیون نفر در امتحان کنکور شرکت می کنند. متقاضیان ورود به دانشگاه از سال 1351 تا کنون 15 برابر شده است. یعنی تقریباً همه متقاضی درس خواندن برای دوره های خاص هستند. در آن زمان (سال 1351) ظرفیت پذیرش کارشناسی ارشد خیلی کم و هیچ دانشگاهی دوره دکتری نداشته است.
در یک جامعه نیاز به #رفتگر، #فروشنده_سوپری، #تعمیر_کار_برق، #راننده_تاکسی و مشاغل بسیاری هست که نیاز به مدرک دکتری یا کارشناسی ارشد ندارند. متأسفانه در این زمینه ها افراد بدون آموزش به کار می پردازند. از همه مهمتر لازم است در جامعه برای رفتگر و نظایر آن احترام لازم و درآمد مکفی در نظر گرفته شود. حتی آموزش متناسب هم نیاز دارند. این تصور که شغل رفتگری نیاز به آموزش کلاسی ندارد غلط است. چندی پیش یکی از سازمانهای دولتی از بنده خواست تا دانشگاهی در خور واحدهای آن سازمان راه اندازی کنم. مثلاً دانشگاهی که به یک «رفتگر» آموزشهای لازم را بدهد. به یک «متصدی سوپری» آموزشهای لازم را بدهد. به یک «فروشنده بلیط» آموزشهای لازم را بدهد. البته باید مطرح کنم که موضوع آن سازمان رفتگر یا متصدی سوپری یا فروشنده بلیط نبود. این مثالها را زدم که به نام آن سازمان اشاره نشود.
این که این موضوع به متولیان نظام آموزشی مربوط می شود، نبودن فضای آموزشی مناسب برای مشاغلی که در اینجا مطرح نمودم هست. این موضوع داستان طولانی ای در فضای نظام آموزشی ما دارد. در سال 1307 دانشکده پلی تکنیک (قبل از دانشگاه تهران) افتتاح شد و شروع به کار نمود. هدف این دانشکده، آموزش نیروی فنی برای کارهایی نظیر برق کار ماهر، تراش کار ماهر، تعمیرکار اتومبیل ماهر، لوله کش ماهر و نظایر اینها در دانشکده پلی تکینک آموزش می دیدند. این دانشکده را در سال 1335 به دانشگاه تبدیل می کنیم. در حقیقت در کمتر از سی سال هدف اولیه فراموش شد. و امروز (به عنوان مثال) با اینکه کامیونهای دیزلی سابقه ای بیش از هفتاد سال در ایران دارند، هنوز تعمیرکار مناسبی برای آنها نداریم. برای ما عادی هست که کامیون دیزل دود زا باشد. در صورتی که در غرب این نوع کامیونها به دلیل سرویس مناسب دودزا نبوده و حتی اتومبیلهای سواری دیزلی نیز وجود دارند. موتورهای دیزلی آلودگی کمتری نسبت به موتورهای بنزینی دارند.
حتی بعد از انقلاب در زمانی به فکر راه اندازی دانشگاههایی برای تربیت مهندسین (یا تکنیسین با مدرک لیسانس) که بتوانند کارهایی از این نوع را انجام دهند افتادیم و دانشگاههای فنی و مهندسی را راه اندازی کردیم. از ابتدا قرار بود که اینها تنها در دوره کارشناسی فعال باشند و بتوانند نیروی ماهر (تکنیسین) آماده به کار را تربیت کنند. ولی باز هدف را فراموش کرده و دوره های ارشد و دکتری برای آنها در نظر گرفتیم.
متولیان نظام آموزشی، به جای دنبال کردن اهداف، آن را به سمت موسساتی برای تولید مدرک سوق می دهند.
3 – نبودن فضایی برای پرورش نیروی کاری ماهر یا تکنیسین
همانگونه که قبلا نوشتم، رقبای موفق نسبت به دانشگاهها تعمیرگاهها هستند. جوانی چند سال در یک تعمیرگاه کار می کند. این تعمیرگاه ممکن تعمیرگاه اتومبیل، تعمیرگاه کامیون، تعمیرگاه برق و نظایر آن باشد.
در این تعمیرگاهها جوان (کم سواد) تحت آموزش توسط استاد خود قرار می گیرد. این تعمیرگاهها موسسات آموزشی خود جوش هستند که عملکردی بهتر از دانشگاه دارند. در این تعمیرگاهها استاد بی سواد (کم سواد) و دانشجو هم به همین صورت هست. این جوان زمانی تصمیم می گیرد که از تعمیرگاه بیرون آمده و تعمیرگاهی برای خودش داشته باشد. محلی برای کسب پیدا می کند و مدتی با مدیریت صنف که از همان استاد های تعمیرگاهها هستند در گیر می شود. این مدیریت صنف حتی از این جوان امتحان به عمل می آورد. این امتحان نوشتاری نیست و به صورت عملی انجام می گیرد. جوان، ابتدا، بدون مجوز از صنف کار می کند. ولی پس از مدتی که شاید چند سال طول بکشد مدیریت صنف به وی اجازه کسب و کار در زمینه ای که آموزش دیده است را می دهد.
موضوع موتور دیزلی را که مطرح نمودم، به این موضوع نیز باز می گردد. در سالیانی که در کشور ما از موتور دیزلی استفاده شده است هیچگاه کسی به خوبی تعمیر این نوع موتور را نیاموخته و به جوان دیگری آموزش داده نشده است.
نظام آموزشی کشور لازم است محیط مناسبی برای تربیت کارگر ماهر (تکنیسین) به وجود آورد و این نقش را از تعمیرگاهها بگیرد. تکنولوژی امروزی نمی تواند با وجود موسسات آموزشی در حد تعمیرگاهها سازگار باشد.
مجوز کار فنی باید به کسانی داده شود که از این محیط های آموزشی به عنوان کارگر ماهر (تکنیسین) تربیت شده اند. و اگر این افراد برای مدارج بالاتر تحصیل کردند مجوز کار از آنها گرفته شود. به عبارتی نوعی فرهنگ سازی نیز ایجاد گردد.
تحصیلکرده هایی با مدرک کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری بی کار داریم ولی کارهایی که تکنیسین یا کارگر ماهر باید انجام دهد روی زمین مانده و برای آن کسی نداریم. از کارگر افغانی در بسیاری موارد استفاده می کنیم. به عنوان مثال جوشکاری و خیاطی!