مرگ یا فوت
در دوران کاری و تدریس در دانشگاه با دانشجویان متعدد که تکلیقی را بهانه های متعدد انجام نداده بودند رو به رو بودم. لذا اجازه دهید که بهانه ای برای از دادن هفته های بین 16 آذر و 27 دی ماه را نیاورم.
به دلیل فوت یکی از اقوام در شهر یزد برنامه های سوگواری متعددی داشتیم. همکاران بنده در دانشگاه کرمان مشغله هایی داشتند که سفر به یزد برای آنها میسر نبود. البته با این حال برخی سختی این سفر را تحمل نمودند و من را شرمنده کردند. در هر حال بنده هم تصمیم گرفتم برنامه برای یاد بود آن مرحوم در دانشگاه شهید باهنر کرمان داشته باشم. این برنامه یکساعت قبل از نماز ظهر بود.
روحانی عزیزی از ابتدای برنامه حاضر بود و به خواندن قرآن مشغول بود. روحانی برای ختم جلسه پشت میکروفون قرار گرفت. در بخشی از صحبتهایش این مطلب را خواند که بنده یک کپی از آن را از ایشان خواستم.
آمدم مجلس ترحیم خودم
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپید است
واعظ از من می گفت
از نجابت هایم از همه خوبیها
و به خانمها گفت: اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم
دوستانی دارم
همه شان آمده اند
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم گفت:
«من و او وه چه صمیمی بودیم»
و عجب است مرا
او سه سال است که با من قهر است
یک نفر ظرف گلابی آورد
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه برداشت رفیق
لای آن باز نکرد و ثوابی که نیامد بر من
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست
من کنارش رفتم
اشک در چشم، عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا
آن ملک آمد باز
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبر آورد مرا
می توانی برگردی
مدتی باشی در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می توانم برگردم
من نمی دانستم این همه قلب،
مرا می خواهد
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هر گز
زنده خواهم شد
باز واعظ آهسته بگفت:
معذرت می خواهم
یه خبری تازه رسید مرا
گویا شادروان مرحوم زنده هستند هنوز
خواهرم (خانمی) جیغ کشید و غش کرد
و برادر (دیگری) به شتاب
مضطرب رفت که رفت
یک نفر گفت: که تکلیف مرا روش کن
اگر او مرد خبر فرمایید
سوگواری بکنیم
عهد مانیست به دنبال کسی کو زنده است
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
واعظ آمد پایین
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید
ذکر خوبیهایم همه بر لب خشکید
مَلک از من پرسید: پاسخت چیست؟ بگو؟
توکنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوالی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟ مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها
مرده در جمع رفیقان عزیز
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز
کاش باور بکنیم
کاش بیدار شویم
خوب اندیشه کنیم
معنی واقعی امدن و رفتن چیست؟
کاش دلی شاد کنیم
تا هنوز در بر ماست
زنده اندر بر ماست.
در اینترنت به دنبال نویسنده یا سراینده این متن گشتم. در جایی نوشته بود که سراینده نامعلوم و در جای دیگر نوشته بود «سهراب سپهری»
قضاوت با شما ولی اصل موضوع:
دلی شاد کنیم.